واجب دیدن

لغت نامه دهخدا

واجب دیدن. [ ج ِدی دَ ] ( مص مرکب ) لازم دیدن. لازم دانستن. ( دیدن در اینجا به مفاهیمی که در عربی از افعال قلوب استنباط می شود میباشد ) : من حکایتی خوانده ام... بیاورم اما هول تر از این رفته است در باب پیغام واجب دیدم به آوردن آن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350 ). روزی [لقمان ] در پیش او [ داود ] رفت داود زره همی کرد به دست خویش... و لقمان ندانست که چه میکند و آن چیست و از حکمت واجب ندید سخنی پرسیدن و خاموش بود تا تمام کرد. ( مجمل التواریخ ). یکی از حاضران تنبیهی واجب دید بخندید. ( کلیله و دمنه ). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. ( کلیله و دمنه ). مشفق تر زیردستان آن است که دررسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - لازم دیدن ضرور دانستن : (( واجب دیدم این کتاب بنام شریف او ساختن . ) )

پیشنهاد کاربران

واجب دیدن : ضروری دانستن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 15 ) .

بپرس