وابکنی
لغت نامه دهخدا
وابکنی. [ ] ( اِخ ) ابوحامدبن احمدبن محمودبن جنب بن موسی بن سهل صرام وابکنی ، وی از ابوعبداﷲ ابن ابی حفص کبیر روایت کند. ( انساب سمعانی ص 575 ).
وابکنی. [ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن نصربن الیاس وابکنی از اهل بخارا. از سفین بن عبدالحکیم و احمدبن نصیر و احمدبن لیث بن ناصح و اسباط ابن یسع و ابوعبداﷲبن ابوحفص و یعقوب بن غرمولی روایت کند و ابوبکر محمدبن داودبن عصام بن سلام بخاری از وی روایت دارد. ( انساب سمعانی ص 575 ).
وابکنی. [ ] ( اِخ ) ابویوسف یعقوب بن جندب الوابکنی و نام ابوجندب غزم بود.به خراسان شد و دانشمندان دریافت ، از مسیب بن اسحاق و محمدبن سلام بیکندی و ابوحفص احمدبن حفص بخاری و ابومحمد حبان بن موسی الکشهنی و حامدبن آدم مروزی و علی بن حجری و سعدی و سویدبن نصر طوسانی و جز ایشان حدیث شنید و ابواحمد شاهدبن محمد یوسف بخاری و ابوحفص احمدبن حاتم بن حبان بخاری و ابوحامد احمدبن محمودبن طالب بخاری از وی روایت کنند. ( انساب سمعانی ص 575 ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید