وابسته بودن


معنی انگلیسی:
appertain, bear, belong, cohere, hinge, relate, rely, reside

لغت نامه دهخدا

وابسته بودن. [ ب َ ت َ / ت ِ دَ ] ( مص مرکب ) وابسته بودن به ، معلق بودن بر. وابسته به فلان امر بودن ، بدان علاقه داشتن.

فرهنگ فارسی

وابسته بودن به . معلق بودن بر .

واژه نامه بختیاریکا

لنده سر بار ( هر ) کس بیدِن

مترادف ها

appertain (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن، اختصاص داشتن

depend (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، موکول بودن، توکل کردن، منوط بودن

hinge (فعل)
وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر

belong (فعل)
وابسته بودن، تعلق داشتن، مال کسی بودن

pertain (فعل)
وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن

فارسی به عربی

عد , مفصلة

پیشنهاد کاربران

راه داشتن بهم نسبتی با کسی ؛ خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن :
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
تعلق خاطر داشتن ، علاقمند بودن
تلازم

بپرس