آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.
سوزنی.
پس بگفتند پند و هیچ نگفت می کشیدند و او دگر می خفت.
اوحدی.
- به هیچ ؛ به چیزی : از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم.
سعدی.
- به هیچ داشتن ؛ به هیچ شمردن. به چیزی نشمردن : گفت بدانید که ما هیچ زن از آن ِ او نداریم و نبرده ایم و اگر برده بودیمی بگفتیمی و به هیچ داشتیمی. ( اسکندرنامه ).- به هیچ شمردن ؛ به چیزی شمردن :
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی.
سعدی.
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرددگر غم همه عالم به هیچ نشماری.
سعدی.
- به هیچ گرفتن ؛ به چیزی نگرفتن. اعتناء نکردن : تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ.
سعدی.
- بی هیچ . رجوع به بی هیچ شود.- هیچ داشتن ؛ چیزی نداشتن :
بگفتا من دلی پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار.
- هیچدان و هیچمدان ؛ نادان و بی علم. ( آنندراج ) : بسکه هر چیز از می شوق تو بیخود گشته اند
لب به توصیف تو بگشاده ست عقل هیچدان.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| یک : تا همی خلق جهان را به جهان عید بود
هیچ عیدی که بود بی تو خداوند مباد.
فرخی.
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشترصد کینه به دل گیری صد اشک فروباری.
منوچهری.
- هیچ روز ؛ حتی یک روز.- هیچ شب ؛ حتی یک شب.
- هیچگاه ؛ حتی یک گاه.
|| اصلاً. ابداً. هرگز. مطلقاً. به هیچ وجه. اسم بعداز هیچ غالباً مفرد آید :
که آخر بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی.
فردوسی.
بخور می مخور هیچ اندوه و غم که از غم فزونی نیاید نه کم.
فردوسی.
هیچ ندانم به چه شغل اندری ترف همی غنچه کنی یا شکر.
ابوالعباس عباسی.
تو مکن هیچ درنگ ارچه شتاب از دیو است که فرشته شوی ار هیچ در این بشتابی.
سوزنی.
ای شغال بی جمال و بی هنرهیچ بر خود ظن طاوسی مبر.
مولوی.
بیشتر بخوانید ...