هیولانی

لغت نامه دهخدا

هیولانی. [ هََ ] ( ص نسبی ) منسوب به هیولی. ( از اقرب الموارد ). «هیولا» که ماده هر شی را گویند و در حالت نسبت نون زاید هم می آورند چنانکه در حقانی و ربانی و روحانی الف و نون زاید است. ( غیاث اللغات ). مادی. جسمانی :
با تو از قوت هیولانی
ستد و داد روح حیوانی.
سنایی.
ز مردمان مشمر خویشتن به هیأت و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولانی ست.
انوری.
تو را که صورت جسم تو را هیولانی ست
چو جوهر ملکی در لباس انسانی.
حافظ.
به کنه جوهر ذات تو چون رسم هیهات
هنوز طفل صفت عقل من هیولانی.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- عقل هیولانی . رجوع به عقل شود.

فرهنگ فارسی

بهیولی، مادی
( اسم ) وابسته بهیولی منسوب به هیولی .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (ص . ) مادی .

فرهنگ عمید

مادی، جسمی، ظاهری.

پیشنهاد کاربران

بپرس