هیش


معنی انگلیسی:
hist, hist

لغت نامه دهخدا

هیش. [هََ ] ( ع مص ) تباهی افکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || برانگیختن. || برانگیخته شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نرم دوشیدن. || فراهم آوردن. || سخن بسیار گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || طرب کردن. ( از اقرب الموارد ).

هیش. ( اِ، ص ، ق ) بر وزن و معنی هیچ است که لاشی و معدوم باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
امروز در این دور دریغی نخورد هیش
از عدل تو یک سوخته بر عدل عمربر.
سنایی.
هرکه آمد هرکه آید میرود
این جهان محنت سرایی بیش نیست
احمد جامی تو را پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست.
احمد ژنده پیل ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) بافته ای را گویند از کتان که بیشتر در بلاد هندوستان بافند. || آهن جفت و آن آهنی باشد که زمین را به آن شیار کنند. ( برهان ) ( انجمن آرا ). خیش.

فرهنگ فارسی

بر وزن و معنی هیچ است که لا شئی و معدوم باشد بافته را گویند از کتان که بیشتر در بلاد هندوستان بافند

فرهنگ عمید

= هیچ

گویش مازنی

/hish/ صوتی برای راندن ماکیان - لفظی برای متوقف ساختن اسب

واژه نامه بختیاریکا

خیش
واحدی در سطح معادل دو گاو

دانشنامه عمومی

هیش ( به هلندی: Heesch ) یک منطقهٔ مسکونی در هلند است که در برن هیزه واقع شده است. [ ۱] هیش ۱۲٬۵۴۷ نفر جمعیت دارد.
عکس هیشعکس هیشعکس هیشعکس هیش
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

پیوند زناشویی
هیش یا حیش در کردی به معنی شخم زدن
تلفظ:هِش ( hesh )
کوردی
معنای:درد، ازار

بپرس