هی هی. [ هََ هََ / هَِ هَِ ] ( صوت ) عجب عجب. سخت عجیب. چه شگفت :
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی تو کت از جهان برآرد.
خاقانی.
گفت هی هی گفت تن زن ای دژم تا در این ویرانه خود فارغ کنم.
مولوی.
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهومنه ز دست پیاله چه میکنی هی هی.
حافظ.
|| علامت تحقیر و استخفاف. ( یادداشت مؤلف ): هی هی جبلی قم قم.هی هی. [ هَِ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 463 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).