هِگِل، گِئورْگ ویلْهِلْم فِریدْریش (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱)(hegel, Georg Wilhelm Friedrich)
هِگِل، گِئورْگ ویلْهِلْم فِریدْریش
فیلسوف آلمانی. در توبینگن تحصیل کرد. در ۱۸۰۱ در ینا به تدریس فلسفه پرداخت. با شلینگ در انتشار نشریۀ انتقادی فلسفه همکاری کرد و نخستین اثر بنیادی خود پدیدار شناسی روح را در آن به چاپ رساند. در ۱۸۰۵ به مقام استادی رسید اما بر اثر حملۀ ناپلئون ینا را ترک کرد. از ۱۸۰۷ به مدت هشت سال مدیر دبیرستانی در نورنبرگبود و دو جلد از علم منطق را نگاشت. در ۱۸۱۶ به استادی فلسفه در هایدلبرگ رسید و فشردۀ دایره المعارف علوم فلسفی را به رشتۀ تحریر درآورد. دو سال بعد در برلین به عنوان استاد فلسفه جانشین فیشتهشد و اصول فلسفۀ حق (۱۸۲۱) را نوشت. در این دوره شاگردان بی شماری در درس هایش شرکت می کردند و به یکی از مهم ترین چهره های فلسفی زمان خویش تبدیل شده بود. هگل در جوانی و حتی هنگام تصرف ینا به دست ناپلئون، از آرمان های انقلاب فرانسه در مقابل پادشاهی پروس حمایت می کرد اما پس از سقوط ناپلئون و تحولات ناشی از آن، به مدافع حکومت پروس و حتی به فیلسوف رسمی آن تبدیل شد. هگل از یک سو تحت تأثیر دگرگونی های انقلابی اروپای زمان خود قرار داشت و از سوی دیگر از قدرت این تحولات بیمناک بود. از همین رو هر دو عنصر انقلابی (دگرگونی بی وقفۀ روح) و محافظه کارانه و حتی ارتجاعی (تلقی حکومت پروس به عنوان غایت اخلاقی تکامل روح) در فلسفۀ او ادغام شده بود. هگل حقیقت هستی را روح مطلق، مثال یا ایدۀ مطلق می دانست و بر این همانی اندیشه و هستی تأکید می کرد. بنابراین فلسفه اش ایدئالیسم عینی بود و برای این گوهر غیرمادی، حقیقت وجودی قایل می شد. هگل مهم ترین فیلسوف عصر جدید است که مفهوم تاریخ مندی هستی را در فلسفه وارد می کند. او روح مطلق را گوهری تاریخ مند می داند که در سیر تکامل ذاتی اش پدیده های مختلف هستی را ظاهر می کند. در پدیدارشناسی روح تحول آگاهی را از نخستین جلوه ها و نشانه های آن تا واپسین مراحل تکامل اش بررسی می کند. هگل در اثر پخته تر خویش، فشردۀ دایرةالمعارف علوم فلسفی، همۀ پدیده های جهان را برخاسته از روح مطلق در هیئت عقل جهانی یا روح جهانی می داند که گوهری است فعال و پویا و فعالیت اصلی اش لاجرم اندیشیدن و به عبارت بهتر خوداندیشی یا خودشناسی است. پس هگل به این پرسش همیشگی فلسفه که آیا شناخت ممکن است، پاسخ آری می دهد زیرا روح چیزی جز خود را نمی اندیشد و هیچ مانعی بر سر راه شناخت او وجود ندارد. تکامل ایدۀ مطلق از سه مرحله می گذرد. منطق، فلسفۀ طبیعت، فلسفۀ روح. در مرحلۀ اول، تکامل ایده هنوز به شکلی درونی در عنصر اندیشۀ محض یا منطق صورت انجام می گیرد. در این سطح از تکامل، ایدۀ مطلق محتوای خود را به صورت نظامی از مفاهیم و مقولات منطقی پدیدار می کند. در مرحلۀ دوم، ایدۀ محض با برون فکنی محتوای درونی اش به صورت طبیعت خارجی، فلسفۀ طبیعت را شکل می بخشد. اما این طبیعت پویش و تکاملی از آن خود ندارد و فقط جلوۀ خارجی مقولات خودـ تکامل بخش منطقی است که ذات روحانی را تشکیل می دهند. طبیعت از نظر هگل نوعی ازخودبیگانگی این گوهر روحانی است. در مرحلۀ سوم، تکامل ایده در عرصۀ تاریخ و اندیشه و به شکل فلسفۀ روح ادامه می یابد. در این مرحله، روح مطلق با پایان بخشیدن به ازخودبیگانگی اش به خود بازمی گردد و محتوایش را در فعالیت ها و تفکرات گوناگون بشری در قالب هنر، اخلاق، دین و فلسفه آشکار می کند. پویش تکاملی ایدۀ مطلق در نظام هگلی با تکامل خودشناسی عجین می شود، که این جلوۀ دیگری از این همانی هستی و اندیشه است. قانونی که هم بر کل سیر تکامل روح و هم بر همۀ اجزای آن حاکم است، قانون دیالکتیک است که هگل آن را در علم منطق بسط داده است. دیالکتیک شاید از مهم ترین اجزای فلسفۀ هگل است. او در این حوزه قوانین مختلفی ازجمله قانون تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس، قانون وحدت ضدین، قانون نفیِ نفی را صورت بندی کرده و تضاد را اصل محرکۀ هرگونه تحول و جوهرۀ دیالکتیک دانسته است. تکامل پدیده ها طبق قانون نفیِ نفی از سه مرحلۀ تز (نهاد)، آنتی تز (برابر نهاد) و سنتز (همنهاد) می گذرد. مرحله اول یا تز به معنی ظهور و قوام هر پدیده است که در مرحلۀ دوم، آنتی تز یا ضد خود را به وجود می آورد و سپس در مرحلۀ سوم، از ترکیب آن ها هم نهادی به وجود می آید که جامع صفات هر دو آن هاست. سیر تکامل کل نظام هگلی نیز جلوه ای است از همین تکامل سه پله ای، زیرا منطق که همان ایدۀ فروبستۀ «در خود» است، با نفی درون بودگی اش، طبیعت بیرونی را شکل می دهد و سپس با نفی مجدد همین طبیعت، در عین حفظ محتوا، و بازگشت به خود در ترازی عالی تر، به صورت «روح برای خود» که غایت تکامل ایده است، درمی آید. در فلسفۀ تاریخ هگل، آزادی مفهوم مرکزی است. او با الهام از رمانتیسم عصر خود و بر پایۀ اندیشۀ دیالکتیکی، تاریخ بشر را پیشرفت به سوی آزادی و به عبارت دقیق تر پیشرفت در آگاهی انسان از آزادبودنش می داند و آزادی را شرط لازم برای زیستن خودآگاهانه در جامعه یا کشوری با سازمانی کاملاً عقلانی تلقی می کند، اما به گونه ای متناقض حکومت پروس را نقطۀ اوج چنین دولتی برمی شمارد. میراث عظیم هگل را بعدها طرفداران او در دو جهت تعبیر و تفسیر کردند. هگلیان محافظه کار، فلسفۀ او را با روحیه ای مسیحی بازخوانی کردند و هگلیان جوان نظیر دیوید اشتراس در زندگی مسیح (۱۸۳۵) و برونو باوئر به عناصر انقلابی او نظر دوختند. مارکس و انگلس، از جنبش هگلیان جوان، بعدها دیالکتیک هگلی را با تعدیل هایی به جزء تفکیک ناپذیر فلسفۀ خود تبدیل کردند. فلسفۀ هگل به عنوان فلسفه ای دربارۀ خودآگاهی با چاپ کتاب راز هگل (۱۸۶۵) اثر جِی اچ استیرلینگ به انگلستان راه یافت و در هیئت ایدئالیسمی مطلق در محافل دانشگاهی نافذ شد، تا هنگامی که راسل و موردر کیمبریج و جی کوک ـ ویلسون و اچ اچ پریچرد در آکسفورد، در اوایل قرن ۲۰ آن را به باد انتقاد گرفتند.
هِگِل، گِئورْگ ویلْهِلْم فِریدْریش
فیلسوف آلمانی. در توبینگن تحصیل کرد. در ۱۸۰۱ در ینا به تدریس فلسفه پرداخت. با شلینگ در انتشار نشریۀ انتقادی فلسفه همکاری کرد و نخستین اثر بنیادی خود پدیدار شناسی روح را در آن به چاپ رساند. در ۱۸۰۵ به مقام استادی رسید اما بر اثر حملۀ ناپلئون ینا را ترک کرد. از ۱۸۰۷ به مدت هشت سال مدیر دبیرستانی در نورنبرگبود و دو جلد از علم منطق را نگاشت. در ۱۸۱۶ به استادی فلسفه در هایدلبرگ رسید و فشردۀ دایره المعارف علوم فلسفی را به رشتۀ تحریر درآورد. دو سال بعد در برلین به عنوان استاد فلسفه جانشین فیشتهشد و اصول فلسفۀ حق (۱۸۲۱) را نوشت. در این دوره شاگردان بی شماری در درس هایش شرکت می کردند و به یکی از مهم ترین چهره های فلسفی زمان خویش تبدیل شده بود. هگل در جوانی و حتی هنگام تصرف ینا به دست ناپلئون، از آرمان های انقلاب فرانسه در مقابل پادشاهی پروس حمایت می کرد اما پس از سقوط ناپلئون و تحولات ناشی از آن، به مدافع حکومت پروس و حتی به فیلسوف رسمی آن تبدیل شد. هگل از یک سو تحت تأثیر دگرگونی های انقلابی اروپای زمان خود قرار داشت و از سوی دیگر از قدرت این تحولات بیمناک بود. از همین رو هر دو عنصر انقلابی (دگرگونی بی وقفۀ روح) و محافظه کارانه و حتی ارتجاعی (تلقی حکومت پروس به عنوان غایت اخلاقی تکامل روح) در فلسفۀ او ادغام شده بود. هگل حقیقت هستی را روح مطلق، مثال یا ایدۀ مطلق می دانست و بر این همانی اندیشه و هستی تأکید می کرد. بنابراین فلسفه اش ایدئالیسم عینی بود و برای این گوهر غیرمادی، حقیقت وجودی قایل می شد. هگل مهم ترین فیلسوف عصر جدید است که مفهوم تاریخ مندی هستی را در فلسفه وارد می کند. او روح مطلق را گوهری تاریخ مند می داند که در سیر تکامل ذاتی اش پدیده های مختلف هستی را ظاهر می کند. در پدیدارشناسی روح تحول آگاهی را از نخستین جلوه ها و نشانه های آن تا واپسین مراحل تکامل اش بررسی می کند. هگل در اثر پخته تر خویش، فشردۀ دایرةالمعارف علوم فلسفی، همۀ پدیده های جهان را برخاسته از روح مطلق در هیئت عقل جهانی یا روح جهانی می داند که گوهری است فعال و پویا و فعالیت اصلی اش لاجرم اندیشیدن و به عبارت بهتر خوداندیشی یا خودشناسی است. پس هگل به این پرسش همیشگی فلسفه که آیا شناخت ممکن است، پاسخ آری می دهد زیرا روح چیزی جز خود را نمی اندیشد و هیچ مانعی بر سر راه شناخت او وجود ندارد. تکامل ایدۀ مطلق از سه مرحله می گذرد. منطق، فلسفۀ طبیعت، فلسفۀ روح. در مرحلۀ اول، تکامل ایده هنوز به شکلی درونی در عنصر اندیشۀ محض یا منطق صورت انجام می گیرد. در این سطح از تکامل، ایدۀ مطلق محتوای خود را به صورت نظامی از مفاهیم و مقولات منطقی پدیدار می کند. در مرحلۀ دوم، ایدۀ محض با برون فکنی محتوای درونی اش به صورت طبیعت خارجی، فلسفۀ طبیعت را شکل می بخشد. اما این طبیعت پویش و تکاملی از آن خود ندارد و فقط جلوۀ خارجی مقولات خودـ تکامل بخش منطقی است که ذات روحانی را تشکیل می دهند. طبیعت از نظر هگل نوعی ازخودبیگانگی این گوهر روحانی است. در مرحلۀ سوم، تکامل ایده در عرصۀ تاریخ و اندیشه و به شکل فلسفۀ روح ادامه می یابد. در این مرحله، روح مطلق با پایان بخشیدن به ازخودبیگانگی اش به خود بازمی گردد و محتوایش را در فعالیت ها و تفکرات گوناگون بشری در قالب هنر، اخلاق، دین و فلسفه آشکار می کند. پویش تکاملی ایدۀ مطلق در نظام هگلی با تکامل خودشناسی عجین می شود، که این جلوۀ دیگری از این همانی هستی و اندیشه است. قانونی که هم بر کل سیر تکامل روح و هم بر همۀ اجزای آن حاکم است، قانون دیالکتیک است که هگل آن را در علم منطق بسط داده است. دیالکتیک شاید از مهم ترین اجزای فلسفۀ هگل است. او در این حوزه قوانین مختلفی ازجمله قانون تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس، قانون وحدت ضدین، قانون نفیِ نفی را صورت بندی کرده و تضاد را اصل محرکۀ هرگونه تحول و جوهرۀ دیالکتیک دانسته است. تکامل پدیده ها طبق قانون نفیِ نفی از سه مرحلۀ تز (نهاد)، آنتی تز (برابر نهاد) و سنتز (همنهاد) می گذرد. مرحله اول یا تز به معنی ظهور و قوام هر پدیده است که در مرحلۀ دوم، آنتی تز یا ضد خود را به وجود می آورد و سپس در مرحلۀ سوم، از ترکیب آن ها هم نهادی به وجود می آید که جامع صفات هر دو آن هاست. سیر تکامل کل نظام هگلی نیز جلوه ای است از همین تکامل سه پله ای، زیرا منطق که همان ایدۀ فروبستۀ «در خود» است، با نفی درون بودگی اش، طبیعت بیرونی را شکل می دهد و سپس با نفی مجدد همین طبیعت، در عین حفظ محتوا، و بازگشت به خود در ترازی عالی تر، به صورت «روح برای خود» که غایت تکامل ایده است، درمی آید. در فلسفۀ تاریخ هگل، آزادی مفهوم مرکزی است. او با الهام از رمانتیسم عصر خود و بر پایۀ اندیشۀ دیالکتیکی، تاریخ بشر را پیشرفت به سوی آزادی و به عبارت دقیق تر پیشرفت در آگاهی انسان از آزادبودنش می داند و آزادی را شرط لازم برای زیستن خودآگاهانه در جامعه یا کشوری با سازمانی کاملاً عقلانی تلقی می کند، اما به گونه ای متناقض حکومت پروس را نقطۀ اوج چنین دولتی برمی شمارد. میراث عظیم هگل را بعدها طرفداران او در دو جهت تعبیر و تفسیر کردند. هگلیان محافظه کار، فلسفۀ او را با روحیه ای مسیحی بازخوانی کردند و هگلیان جوان نظیر دیوید اشتراس در زندگی مسیح (۱۸۳۵) و برونو باوئر به عناصر انقلابی او نظر دوختند. مارکس و انگلس، از جنبش هگلیان جوان، بعدها دیالکتیک هگلی را با تعدیل هایی به جزء تفکیک ناپذیر فلسفۀ خود تبدیل کردند. فلسفۀ هگل به عنوان فلسفه ای دربارۀ خودآگاهی با چاپ کتاب راز هگل (۱۸۶۵) اثر جِی اچ استیرلینگ به انگلستان راه یافت و در هیئت ایدئالیسمی مطلق در محافل دانشگاهی نافذ شد، تا هنگامی که راسل و موردر کیمبریج و جی کوک ـ ویلسون و اچ اچ پریچرد در آکسفورد، در اوایل قرن ۲۰ آن را به باد انتقاد گرفتند.