چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز
به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
همتی دارد بررفته به جایی که هگرزنیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن.
فرخی.
بزرگی و نیکی نیابد هگرزکسی کاو به بد بود همداستان.
فرخی.
بگذاراد و به روی تو میاراد هگرززلتی را که نکردی تو بدان استغفار.
فرخی.
نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم نه این دو کبوتر بیابد سدیگر.
ناصرخسرو.
من دست خویش در رسن دین حق زدم از تو هگرز جُست نخواهم نشان و نام.
ناصرخسرو.
با آز هگرز دین نیامیزدتو رانده ز دین به لشکر آزی.
ناصرخسرو.
مرا نشانه تیر فراق کرد و هگرزکسی شنیده بباشد کمان نشانه تیر؟
مسعودسعد.