گاه گویند فلان اشتر گم کرده هوید
گاه گویند فلان ترک بیفکنده کلاه.
فرخی.
برآوردم زمامش تا بناگوش فروهشتم هویدش تا به کاهل.
منوچهری ( از آنندراج ).
به حلم و زیرکی و حکمت شتربانان به شال و تنگ و پلاس و هوید و پوش و نوار.
سوزنی ( از آنندراج ).
رجوع به هَوید شود.هوید. [ هََ ] ( اِ ) گلیمی که گرداگرد کوهان شتر کشند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج از سروری از سامی ) :
ورا جای بر زنده پیلی سپید
مهان ، بر هیونان عودی هوید.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تو هنوز از روی رعنایی ز بهرلاشه ای گاه دربند هویدی گاه دربند مهار.
سنایی ( از آنندراج ).