هووس

لغت نامه دهخدا

هووس. [ هََ ] ( از ع ، اِ ) هوس :
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزار هووس.
ابن یمین ( از یادداشت مؤلف ).
و رجوع به هوس شود.

پیشنهاد کاربران

هُوُس به بندری صبر کن
هووس hew vas , در گویش شهر بابکی به صدای فرو افتادن ناگهانی چیزی که همراه با صدای هووو باشد ، مانند صدای افتادن یک درخت بزرگ

بپرس