هووس. [ هََ ] ( از ع ، اِ ) هوس : در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس رزم بر بزم اختیار مکن هست ما را به خود هزار هووس.ابن یمین ( از یادداشت مؤلف ).و رجوع به هوس شود.
هُوُس به بندری صبر کنهووس hew vas , در گویش شهر بابکی به صدای فرو افتادن ناگهانی چیزی که همراه با صدای هووو باشد ، مانند صدای افتادن یک درخت بزرگ+ عکس و لینک