هوسر

گویش مازنی

/howsar/ بخشی از زمین در حال شخم که ورزا در آن جا دور زند

دانشنامه عمومی

هوسر اصلاحی در دریانوردی است که برای یک کابل دریانوردی یا طناب بکار رفته در مهار اندازی یا کشیدن کشتی استفاده می شود. [ ۱] [ ۲]
هوسری که از درون چشمی لنگر می گذرد به نام "سوراخ گربه" نیز شناخته می شود. [ ۳] این گونه هوسر بر روی کناره سوراخ دار کشتی قرار دارد. [ ۴]
عکس هوسر
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

هوسر، هوسرَو، هوسَراو - نام پسرانه
واژه اوستایی: هَئوسرَوَنگهه ( haosravanghahe )
هوسر ( hosr ) : نام اوستایی کَسرا یا کِیخسرو یا خسرو کیانی!
هر دو واژه انگلیسی ( caesar, kaiser ) از پارسی کَسرا ( هوسرَو یا خسرو ) برگرفته شده اند!
...
[مشاهده متن کامل]

سانسکریت: سوشروس ( سوشروتا سَمهیتا: نام نخستین پزشک و جراح پلاستیک هندو )
( ( آگاهی درباره واژه " کَسرا" که برخی گمان می کنند عربی است ولی اُسپور ( کاملا ) پارسی است:
کَ: کوتاه شده کَی یا کِوَی - پادشاه، شاه، فرمانروا، کاریزما!
مانند: کاویان، کیخسرو، کیکاووس، کیقباد و. . .
سرا: ستاک ( بُن فعل ) سَُراییدن
معنی: شهنام، شاهانه، نیکنام و همان معنای هوسرَو یا خسرو! ) )
.
هو: فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) !
شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) ، روه ( روح - در واژه روهان! ) -
نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر!
.
سر ( سرَو، سَراو ) : ستاک ( بُن فعل ) سَُراییدن -
از واژه اوستایی: سَراو - پهلوی: سُروتَن
.
معنی: نیکنام، خوشنام ( هونام! ) ، پر آوازه، خوش آوازه، سرشناس، نامدار، نامی، ناموَر -
آبرومند، دارای ارزش و صاحب اعتبار، وَرسَنگ ( ورهَنگ ) ! -
پیشکِسوَت، کهنه کار، اسطوره ( استوره ) -
مُرشد، پیشوا، راهنما، رهبر، سرپرست، کلانتر، ناخدا، فرمانده،
سردَمدار، سردسته، سرکَرده، سرگروه، سرتیم ( کاپیتان ) ، سَردار ( سِزار ) ، باباشَمَل! -
پرچم دار، پیشگام، پیشرو، پیشتاز، پیشاهنگ، پیش قَراوُل، یکه تاز! -
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار )
.
بخشی از بند 18 دُرُواسپ ( گوش ) یشت:
yatha azem bandayeni
mairīm tūirīm frangrasyānem
uta bastem vādhayeni
uta bastem upanayeni
bastem kavōish haosravanghahe
"janāt tem kava "haosrava
pasne varōish caēcastahe
jafrahe uruyāpahe
puthrō kaēna syāvarshānāi
zūrō - jatahe narahe
akhraērathaheca naravahe
معنی: تا افراسیاب یا تَبار فرنگیس ( نام دختر افرسیاب و همسر سیاوش ) قاتل تورانی را ببندم، تا او را در بند بِکِشَم، تا او را در بند نزد شاه هوسرَوَه ( کیخسرو ) بیاورم، تا شاه هوسرَوَه ( کیخسرو ) او را در پشت دریاچه عمیق آب های شور، دریاچه چیچِست ( دریاچه ارومیه ) بِکُشت تا خون خواهی سیاوش را بگیرد. پدر سیاوش مرد ( جدّ سیاووش، کیکاووس ) و اَغریرَث نیمه مرد یا نامرد ( اَغریرَد، بردار افراسیاب که به فرنود همراهی با ایرانیان به دست او کشته شد! )
.
یادآوری از واژه ارومیه:
به روایت شاهنامه: در نبرد های متوالی، پیران ویسه کشته شد و افراسیاب زخم برداشت و به گَنگدِژ ( نام قلعه ای در شهر بابل ) گریخت و در آذرگُشَسپ آرزوی پیروزی کرد ولی هوم، عابد و پارسای معروف غار بَردَع ( نام شهری در قفقاز ) افراسیاب را دستگیر کرد، اما افراسیاب با حیله و نیرنگ مؤفق به فرار شد و خود را در دریای چیچِست افکند و در آب پنهان شد.
هوم به گودرز که به جست و جوی افراسیاب آمده بود می گوید:
درین آبِ چیچِست پنهان شده ست / بگفتم تو را راست چونان که هست
گودرز این خبر را به کاووس و کیخسرو رسانید و آن ها با تدبیر، افراسیاب را از این دریاچه بیرون کشیدند و کیخسرو به انتقام خون پدرش ( سیاووش ) افراسیاب را کُشت.

منابع• http://www.avesta.org/ka/ka_tc.htm

بپرس