هوس کردن. [ هََ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هوس داشتن. در هوس افتادن. خواستن. خواهانی و آرزو کردن : چنان به پای تو در مردن آرزومندم که زندگانی خویشم چنان هوس نکند.سعدی.هوس کرده بودم که کرمان خورم به آخر بخوردند کرمان سرم.سعدی.
To feel like doing somethingTo have a crave for somethingمن هوس شکلات کردمI feel like eating chocolateI have a craving for chocolateto crave, cravingدقیقهساعت دنگ ( کسی ) گرفتن+ عکس و لینک