قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان.
فرخی.
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ رادمردان جهان رستند از ذل و هوان.
فرخی.
جاودان زین گونه بادا عیش اوعیش بدخواهش به تیمار و هوان.
فرخی.
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمودبدخو جهان ، تو را ز غم و رنج و از هوان.
ناصرخسرو.
آنکه از نیست هست کردندش او به راحت رسد همی ز هوان.
ناصرخسرو.
دل من با هوا زان پس نیامیخت که زیر هر هوا اندر، هوان دید.
مسعودسعد.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
مسعودسعد.
روزی چه طلب کنم به خواری ؟خود بی طلب وهوان ببینم.
خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی.
فریاد از آن زمان که تن نازنین مادر بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی.
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام با صدهزار غصه قرین هوان شود.
سعدی.
هوان. [ هَُ ] ( اِخ ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. دارای 100 تن سکنه ، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و حبوبات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).