مردمان از خرد سخن گویند
تو هوازی حدیث غاب کنی.
رودکی.
هوازی برآمد برم آن نگارمرا تنگ بگرفت اندر کنار.
آغاجی.
هوازی مرا گوید آن شکرین لب که ای شاعراندر سخن ژرف بنگر.
فرخی.
به مهمان هوازی شاد گردم ز دست رنج و غم آزاد گردم.
فرخی ( از سروری ).
هوازی جهان پهلوان را بدیدکه در سایه گل همی مل کشید.
اسدی.
او مرا شیرین چو جان است و گرامی چون سخن از جهان و جان هوازی کس ندارد دست باز.
قطران.
خزینه ی ْ علم فرقان است اگر نه بر هوایی توکه بردت پس هوازی ، جز هوا، زی شعر اهوازی ؟
ناصرخسرو.
|| ( اِ ) بارگاه. ( برهان ). در این معنی ظاهراً مصحف هواری است یا به عکس. رجوع به هواری شود.هوازی. [ هََ ] ( نف مرکب ) زیست کننده در هوا. این ترکیب اخیراً در کتاب های زیست شناسی به معنی هر موجودی که برای ادامه زندگی نیازمند هوا باشد به کار رفته است.