هنرپیشه آن است کز فعل نیک
سر خویش را تاج ، خودبرنهد.
ناصرخسرو.
هنرپیشه فرزنداستاد اوکه همدرس او بود و همزاد او.
نظامی.
بدان خوبروی هنرپیشه دادهنرپیشه را دل به اندیشه داد.
نظامی.
هنرپیشه راپیش خواند اوستادکه چون است از ما نیاری تو یاد؟
نظامی.
شبی سر فروشد به اندیشه ام به دل برگذشت آن هنرپیشه ام.
سعدی.
|| آنکه کاری بزرگ کند. دلیر. مبارز : مرد هنرپیشه خود نگردد ساکن
کز پی کاری شده ست گردون گردان.
ابوحنیفه اسکافی.
ای خردمند هنرپیشه و بیدار و بصیرکیست از خلق به نزدیک تو هشیار و خطیر؟
ناصرخسرو.
او که در این پایه هنرپیشه نیست از سپر و تیغ وی اندیشه نیست.
نظامی.
|| دانشمند. دارای دانش بسیار : که بود از ندیمان خسروخرام
هنرپیشه ای ارشمیدس به نام.
نظامی.
|| در تداول امروز، کسی که در سینما، تآتر، آواز و هنرهای نمایشی دیگر کار کند و آن هنر را حرفه خویش سازد.