همگی

/hamegi/

مترادف همگی: تمام، همگنان، همه

معنی انگلیسی:
all, altogether, en bloc, en masse, entirely

لغت نامه دهخدا

همگی. [ هََ م َ / م ِ ] ( ضمیر مبهم ، ق ) تمامی و همه. ( از غیاث ). جملگی. کلاً. یکسر. یکسره. ( یادداشت مؤلف ) : جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. ( قصص الانبیاء ).
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت به ترک همگی گفتن است.
نظامی.
شاه بدان صید چنان صید شد
که ش همگی بسته آن قید شد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

همه، تمامی، جملگی، کلی
کلیت : آن ( حمد ) حق وسزای الله است بهمگی آن و تمامی آن .

فرهنگ معین

(هَ مِ ) (حامص . ) کلیت ، تمامی .

فرهنگ عمید

۱. همه.
۲. به تمامی، جملگی، کلی.
۳. تمامِ یک چیز، کل.

واژه نامه بختیاریکا

جم تا کرو؛ کُت رو؛ گِش درنگ؛ هَنَسکو

جدول کلمات

تمامی

مترادف ها

altogether (قید)
یکسره، همگی، تماما، کاملا، روی هم رفته، با هم، اجماعا، از همه جهت

all (قید)
یکسره، همگی، تماما، دارو ندار

فارسی به عربی

بشکل عام , کل

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

همگیهمگیهمگیهمگی
همه، تمام، تمامیت، کل، عموم، همگنان
حمید رضا مشایخی - اصفهان
کلا همه همگی کلی
جمیع
جمعی
یکایک
همه. همگی. کلیه ٔ افراد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک به نزد فریدون شویم
بدان سایه ٔ مهر او بغنویم.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین.
فردوسی.
یکایک بر آن رایشان شد درست
...
[مشاهده متن کامل]

کز آن رویشان چاره بایست جست.
فردوسی.
دل ما یکایک به فرمان توست
همان جان ما زیر پیمان توست.
فردوسی.
شکرش همی کنند یکایک به روز و شب
پیر و جوان توانگر و درویش و مرد و زن.
فرخی.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
یکایک پراکنده در کوه و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
شیر دادار جهان بود پدرْشان نشگفت
گر از ایشان برمد آنکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
یکایک مهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین زبان اقرار دادند.
نظامی.
یکایک در نشاط و ناز رفتند
به استقبال شیرین باز رفتند.
نظامی.
بروزن دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.

تمامت
تمامه
همه شما
معنی همه برای همه گی کاملا دقیق نیست. چون همگی کسانی هستند که به نوعی آن ها به من توجه می کنند ومن هم به آنها.
تمام، همگنان، همه، تمامیت، کل، عموم
اتماما
کل
مجموع
یکسر
سراسر
قاطبه
یکجا
جمیعا"
باهم
اتفاقا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس