همچنان

/hamCenAn/

معنی انگلیسی:
in that manner, so, thus, in this manner, also, as well, such, [adv.] in that manner, ever, continuously, consistently, [adj.] such

لغت نامه دهخدا

هم چنان. [ هََ چ ُ / چ ِ ] ( ق مرکب ) همچنان. چنان که بود. مانند پیش یا مانند دیگری. همان طور :
چون بگردد پای او از پایدان
آشکوخیده بماند هم چنان.
رودکی.
بزرگان لشکر همه همچنان
غریوان و گریان و زاری کنان.
فردوسی.
چنان چون پدر داد شاهی مرا
دهم هم چنان تاج شاهی تو را.
فردوسی.
هم اندرزمان دیگری هم چنان
زدم بر دهانش بپیچید ازآن.
فردوسی.
هم چنان چون تن ما زنده به آب است و هوا
سخن خوب دل مردم را آب و هواست.
ناصرخسرو.
هم چنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست.
ناصرخسرو.
هم چنان چون صنعت مردم نبات و سنگ را
از خلل صافی کند تا گوهر زیبا شود.
ناصرخسرو.
هرچه در علم و فضل من بفزود
هم چنانم ز جاه و مال بکاست.
مسعودسعد.
مثال این هم چنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد. ( کلیله و دمنه ).... بیماری که مضرت خوردنی ها میداند و همچنان بر آن اقدام مینماید. ( کلیله و دمنه ). اگر بر این جمله نرود هم چنان بود که حکایت نادان و گنج. ( کلیله و دمنه ).
این نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان.
مولوی.
که گر به جان رسد از دست دشمنان کارم
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست.
سعدی.
وگر خود نیابد جوانمرد نان
مزاجش توانگر بود هم چنان.
سعدی.
هزار بار اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست.
سعدی.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود.
حافظ.
درمیان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع.
حافظ.
|| ( حرف اضافه مرکب ) مانند. چون :
هم چنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد از اوی.
رودکی.
و یا هم چنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر کنار.
عنصری.

فرهنگ فارسی

همچون آن، همانگونه، مانند آن، به آن روش، همانطور

فرهنگ معین

( ~. چُ ) ۱ - (ق تشبیه . ) آن سان ، آن - گونه . ۲ - (ص . ) مثل آن ، مانند آن . ۳ - (صفت به جای موصوف ) چنان کس . ۴ - به همان شکل ، به همان صورت .

فرهنگ عمید

همان گونه، مانند آن، به آن روش، همان طور.

واژه نامه بختیاریکا

هم چُنُو

مترادف ها

so (قید)
بنابراین، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی

like (قید)
بسان، همچنان، به تساوی

likewise (قید)
نیز، بعلاوه، هم، همچنان، چنین، بهمچنین

فارسی به عربی

علی نفس النمط , لذا , مثل

پیشنهاد کاربران

کماکان
هنوز
کما فی السابق، مانند قبل، همانند گذشته، مثل قبل
هم چون آن = هم گون آن
هم چون آن : هم گون آن : هم مانند آن: هم سان آن: هم دیس آن:
واژه ی گون به چون ابدال کرده در اصل ( هم گون آن ) است.
همان گونه - مانند ان - همان طور
کما

بپرس