به خط و آن لب و دندانْش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب.
پیروز مشرقی.
خواسته تاراج گشته سر نهاده بر زیان لشکرت همواره یافه چون رمه ی ْ رفته شبان.
رودکی.
کردم روان و دل را بر جان او نگهبان همواره گردش اندر گردان بوند و کاوان.
دقیقی.
همواره پراپیخ است آن چشم فژاکن گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست.
عماره.
همی بود همواره با من درشت برآشفت یکبار و بنمود پشت.
فردوسی.
چه گویی کنون کار فرشیدوردکه بوده ست همواره با داغ و درد.
فردوسی.
بر او آفرین کرد گشتاسب و گفت که با توخرد باد همواره جفت.
فردوسی.
این بود ملک را به جهان وقتی آرزووین بود خلق را همه همواره در ضمیر.
فرخی.
همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان.
فرخی.
گفت کاین مردمان بی باکندهمه همواره دزد و چالاکند.
عنصری.
همواره باش مهتر و همواره جاودان مه باش جاودانه و همواره باش حی.
منوچهری.
رازدار من تویی همواره یار من تویی غمگسار من تویی من آن تو، تو آن من.
منوچهری.
جهان همواره گرد آمد بر او برنه بر رامین که بر دینار و گوهر.
فخرالدین اسعد.
گر رسم و خوی دیو گرفتند لاجرم همواره پیش دیو بداندیش چاکرند.
ناصرخسرو.
با طاعت و ترس باش همواره تا از تو به دل حسد برد ترسا.
ناصرخسرو.
امروز همواره عبادت می کنند. ( کلیله و دمنه ).نه پیوسته باشد روان در بدن
نه همواره باشد زبان در دهن.
سعدی.
عزیزی در اقصای تبریز بودکه همواره بیدار و شبخیز بود.
سعدی.
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است.
حافظ.
|| یکسر. تماماً : شب است اکنون که خورشیدم برفته ست
جهان همواره تاریکی گرفته ست.
فخرالدین اسعد.
رجوع به هموار شود.