هموار کرد موی و بیفکند موی زرد
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد.
ابوشکور.
تربت وی را با زمین هموار کردند. ( قصص الانبیاء ).می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود.
صائب.
|| تحمل کردن : این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
این داغ نه داغی است که هموارتوان کرد.
صائب.
- بر خود هموار کردن ؛ تحمل کردن.|| موافق کردن :
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.