ببینَدْت و دیدن ورا روی نیست
کشد کوه وهمسنگ یک موی نیست.
اسدی.
اندر بعضی نسخه ها عود خام و سنبل یاد کرده همسنگ کافور. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر یک شربت او با همسنگ او گل سرخ... بخورند مضرت او را بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).کوه سیمینی وهمسنگ توام
در تمنای تو زر بایستی.
خاقانی.
هم سنگ خویش گریه خون راندم از فراق تا سنگ را ز گریه من دل به درد خاست.
خاقانی.
در آن کوش از این خانه سنگ بست که همسنگ این سنگی آری به دست.
نظامی.
|| هم قدرومقدار. ( برهان ). هم اعتبار. هم ارزش : کس به میزان خرد نیست مرا همسنگ
چون گران است به احسان تو میزانم.
ناصرخسرو.
نسیمش در بها هم سنگ جان بودترازوداری زلفش بدان بود.
نظامی.
هرکه با ناراستان همسنگ شددرکمی افتاد و عقلش دنگ شد.
مولوی.