همسایه

/hamsAye/

مترادف همسایه: جار، مجاور، هم جوار، همساده

معنی انگلیسی:
conterminous, contiguous, neighbor, neighboring, neighbour

لغت نامه دهخدا

همسایه. [ هََ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب )هم دیوار. ( آنندراج ). دو تن یا دو خانواده که در کنار هم خانه دارند یا در دو قسمت یک خانه زندگی کنند، و به کنایه ، قرین و مجاور. ج ، همسایگان :
بخواند آنگهی زرگر دند را
ز همسایگان مر تنی چند را.
بوشکور.
ز همسایگان گاو و خر خواستند
همه دشت یکسر بیاراستند.
فردوسی.
چو همسایه آمد به خیمه درون
بدانست کاو دست یازد به خون.
فردوسی.
از آواز ما خفته همسایگان
بی آرام گشتند در خوابها.
منوچهری.
از دل همسایه گر می کَنْد خواهی کین خویش
از دل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.
ناصرخسرو.
همسایه نیک است تن تیره ت را جان
همسایه ز همسایه برد قیمت و مقدار.
ناصرخسرو.
موش ، مردم را همسایه و همخانه است. ( کلیله و دمنه ). همسایگان درآمدند واو را ملامت کردند. ( کلیله و دمنه ).
همسایه شنید آه من گفت :
خاقانی را مگر تب آمد؟
خاقانی.
خاصه همسایگان نسطوری
که مرا عیسی دوم خوانند.
خاقانی.
در سایه زلف تو دل من
همسایه نور آسمانی است.
خاقانی.
از بس که به سایه راز می گفت
همسایه او به شب نمی خفت.
نظامی.
خانه ای را که چون تو همسایه ست
ده درم سیم کم عیار ارزد.
سعدی.
آتش از خانه همسایه درویش مخواه
کآنچه بر روزن او میگذرد دوددل است.
سعدی.
تا ندانی که کیست همسایه
به عمارت تلف مکن مایه.
اوحدی.
حق همسایگان بزرگ شمار
باطلی گر کنند یاد میار.
اوحدی.
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم.
؟
- امثال :
بچه خودش را میزند که چشم همسایه بترسد ؛در تداول این سخن را درباره کسی گویند که به خود آسیب رساند تا دیگران کاری به کارش نداشته باشند.
مرغ همسایه غازاست ؛ درباره کسی گویند که همواره چشمش به مال و مقام و فرزند دیگران است و می پندارد آنچه دیگران دارند بهتر از آن ِ اوست.
مرگ همسایه واعظ تو بس است ؛ از آنچه بر سر دیگران می آید باید عبرت گرفت.
هرکه به امیدهمسایه نشست ، گرسنه میخوابد ؛ یعنی باید به خود متکی بود، و تکیه به دیگران سرانجامش ناکامی است.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کسی که درجوارخانه پهلوی خانه اوزندگی نماید
(صفت ) ۱- دو یا چند کس که در زیر سای. یک سقف باشند. ۲ - دو یا چند کس که اطاق یا خان. آنان متصل یا نزدیک هم باشد همسرایه : ... تا اگر خویشاوند و همسای. درویش داری ازایشان ننگ نداری و با ایشان پیوندی . ۳ - دو یا چند ناحیه ( ده شهر استان کشور ) که مجاور یکدیگر باشند جمع : همسایگان : دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت ما مغرور شود... یا همسای. مسیح . آفتاب .

فرهنگ معین

( ~. یِ ) (ص . ) دو یا چند کس که اتاق یا خانة آنان نزدیک هم باشد، مجاور.

فرهنگ عمید

کسی که با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی می کند، هم جوار.

واژه نامه بختیاریکا

سر پَل ( سر پَر ) ؛ هُم بَر؛ هُمسا

دانشنامه عمومی

همسایه (فیلم ۲۰۰۵). همسایه ( نروژی: Naboer ) یک فیلم دلهره آور روان شناختی نروژی است که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. از بازیگران فیلم می توان به کریستوفر یونر، سسیلی موسلی، آنا باچه ویگ و مایکل نیکویست اشاره کرد.
این فیلم در جشنواره بین المللی فیلم نروژ برندهٔ جایزه آماندای بهترین بازیگر مرد شد. [ ۲]
عکس همسایه (فیلم ۲۰۰۵)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

جار
همسایه «سولقان»
کن

مترادف ها

neighbor (اسم)
همسایه، اهل محل

neighbouring (اسم)
همسایه، اهل محل

neighboring (اسم)
همسایه، اهل محل

vicinal (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، پیوسته، اهل محل، در همسایگی

abutting (صفت)
مجاور، همسایه، هم مرز

adjacent (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، متوالی، محدود، دیوار به دیوار

adjoining (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، محدود، دیوار به دیوار، متلاقی

فارسی به عربی

جار , مجاور

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید

زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

همسایههمسایههمسایههمسایههمسایه
واژه - همسایه - از - هم - و - سای - و - ه -
- سای - از فعل - سودن یا ساییدن - به معنی تماس بلاواسطه دو عامل است وربطی به سایه بمفهوم متعارف ان ندارد. - هم - تاکید براشتراک تماس و - ه - پسوند اسم ساز وشباهت است.
تا ندانی که کیست همسایه
به عمارت تلف مکن مایه.
همسایه
به ترکی "قونشو" میگویند البته "دوورا بیر" هم کاربرد دارد ولی آن را فقط به همسایه ای که دیوار یا مرز مشترک داشته باشد میگویند
ا ـ و ـ ت ـ س ـ
بغل دستی خونه
جار
بین کلمه همساده ( همسایه ) و کلمه انگلیسی home side هومساید ( neighbour ) احتمالا یه ارتباط هایی میتونه باشه
دوشخص که خانه هایشان کنار هم باشد، همسایه میگویند

بپرس