- همساز گشتن ؛ موافق و همراه شدن :
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همساز گشت.
فردوسی.
|| همدم. مونس. قرین. ( یادداشت مؤلف ) : سخن هیچ مسرای با رازدار
که او را بود نیز همساز و یار.
فردوسی.
|| همسر : که ای خوب رخ کیست همساز تو
بدین کش خرامیدن و ناز تو؟
فردوسی.
هم ساز. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).