همراه کردن

لغت نامه دهخدا

همراه کردن. [ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقابل همراه شدن. قرین ساختن. دو چیز را به هم پیوستن :
مادر فرقان چه دانی تو که هفت آیت چراست
یا شهادت را چرا همراه کردستند لا؟
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- سفر کردن . ۲- شخصی یا چیزی را باتفاق کسی فرستادن .

پیشنهاد کاربران

ملازم گردانیدن ؛ همراه ساختن : امیر سعید برلاس را ملازم امیرزاده رستم گردانیده. ( ظفرنامه یزدی چ امیر کبیر ج 2 ص 416 ) .
ملازم کردن ؛ همراه کردن : چون مجلس به آخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکومحضری ممهد دارند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 27 ) .

بپرس