همراه بودن


معنی انگلیسی:
accompany, walk

لغت نامه دهخدا

همراه بودن. [ هََ دَ ] ( مص مرکب ) قرین بودن. پیوسته بودن دو یا چند چیز به هم. || گرفتار چیزی بودن چون رنج و درد.
- تا خون همراه بودن ؛ کنایه از کمال عداوت و دشمنی است :
بی همنفسی در سفر عشق نبودم
تا خون همه جا همره من بخت زبون بود.
دانش ( از آنندراج ).
- تا قتل همراه بودن ؛ تا خون همراه بودن. کنایه از کمال عداوت و دشمنی.در خصومت پای فشردن و دست بردار نبودن :
با محرمان عشق توام سینه صاف نیست
تا قتل همرهم چه نسیم و چه شانه را
کلیم ( از آنندراج ).
با ما به سیر باغ نیایند دوستان
نازم به خصم خویش که تا قتل همره است.
طاهر وحید ( از تذکره نصرآبادی ).

مترادف ها

accompany (فعل)
همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن

attend (فعل)
همراه بودن، توجه کردن، انتظار داشتن، حضور داشتن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، پرستاری کردن

فارسی به عربی

( همراه بودن (با ) ) احضر
( همراه بودن(با ) ) رافق

پیشنهاد کاربران

التزام
توام بودن
- در رکاب کسی یا چیزی بودن ؛ مطیع او بودن. پیرو او بودن. همراه و ملازم او بودن. در خدمت او بودن :
ای دولت در رکاب بختت
چون جنت درعنان کعبه.
خاقانی.

بپرس