همدست

/hamdast/

مترادف همدست: شریک، متفق، معاون، معین، همراه

معنی انگلیسی:
accessory, accomplice, confederate, conspirator, fellow, collaborator, aid, companion, ally, accompaniment

لغت نامه دهخدا

هم دست. [ هََ دَ ]( ص مرکب ) همدست. شریک و رفیق. ( برهان ) :
نه ز همدستان ماننده به همدستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن.
فرخی.
دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت
اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد.
خاقانی.
پای نهادی چو در این داوری
کوش که همدست به دست آوری.
نظامی.
چه دانی که همدست گردند و یار
یکی دزد گردد یکی پرده دار.
سعدی.
|| متفق. ( برهان ) :
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر.
فرخی.
گه اندر جنگ با شمشیر همدست
گه اندر بیشه ها با شیر در کار.
فرخی.
گاهی سموم قهرتو همدست با خزان
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
|| همنشین. || همسر. ( برهان ) :
اگرچه مریم او را هست همدست
همی خواهد که باشد با تو پیوست.
نظامی.
|| هم آغوش. همخواب :
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی.
نظامی.
حریفان از نشستن مست گشتند
به بوسه با ملک همدست گشتند.
نظامی.
سلطان و ایازهر دو همدست
سرهنگ خراب و پاسبان مست.
نظامی.
|| هم زور. ( برهان ) :
همه همدستی اوفتاده ٔاو
همه در بسته ای گشاده او.
نظامی.

فرهنگ فارسی

شریک، رفیق، همکار، دوتن که درکاری بهم کمک نمایند

فرهنگ معین

( ~. دَ ) (ص . ) شریک ، همکار.

فرهنگ عمید

دو تن که کاری را به کمک هم انجام بدهند، شریک، رفیق، همکار.

دانشنامه عمومی

همدست ( به انگلیسی: Helpmates ) نام فیلمی کمدی با نقش آفرینی لورل و هاردی است.
هاردی از غیاب همسرش استفاده می کنند و یک مهمانی می دهد و پس اندازش را نیز در یک بازی می بازد. روز بعد تلگرافی به دستش می رسد که در آن نوشته شده همسرش تا ظهر به خانه بر می گردد. بنابراین به دوستش لورل می گوید که در تمیز کردن خانه کمکش کند. . .
عکس همدست
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

accessory (اسم)
معاون جرم، هم دست، شریک، منضمات، لوازم فرعی، همدست، نمائات و نتایج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمائم

accessary (اسم)
معاون جرم، هم دست

accomplice (اسم)
هم دست، شریک یا معاون جرم

collaborator (اسم)
هم دست، یاور

complice (اسم)
هم دست

adjoint (اسم)
هم دست، کمک، یار، دستیار، معاون استاد

aid (اسم)
هم دست، کمک، یاری، یاور، حمایت، مساعدت، مددکار، معونت

partner (اسم)
هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز

associate (اسم)
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار

helper (اسم)
هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون

pal (اسم)
هم دست، شریک، یار، رفیق، بابا

cooperator (اسم)
هم دست، هم کار، همکاری کننده

فارسی به عربی

شریک , صاحب , متعاون , متواطی , مساعدة
مساعد , ملحق

پیشنهاد کاربران

همدست ؛ شریک و رفیق :
همدست کسی که در تو دل بست
آنگاه شدی که او شد از دست.
نظامی.
شریک جرم
Complicit
When they fail to take decisive action, history will judge them as complicit
انباز، شریک، متفق، معاون، معین، همراه

بپرس