فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
همت کردن: [ اصطلاح در تداول عامه ] تلاش مضاعف کردن ، از جان و دل مایه گذاشتن . تحمل کردن به هر نحوی.
( ( برادر تهمینه به تابلوی باللای در بزرگ نگاه کرد :مرکز روان در مانی تهران . مرد جوان انگار لرزید . آرزو دست گذاشت روی شانه اش . "آسان نیست ولی باید همت کنی . خب ؟" ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 112. ) )
( ( برادر تهمینه به تابلوی باللای در بزرگ نگاه کرد :مرکز روان در مانی تهران . مرد جوان انگار لرزید . آرزو دست گذاشت روی شانه اش . "آسان نیست ولی باید همت کنی . خب ؟" ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 112. ) )