همبر

/hambar/

معنی انگلیسی:
crossbeam, cross, crisscross, transverse, companion, associate, cosecant

لغت نامه دهخدا

همبر. [ هََ ب َ ] ( ص مرکب ) هم بر. همراه و قرین و نظیر. ( برهان ). برابر :
بدو داد یک دست از آن لشکرش
که شیر ژیان نامدی همبرش.
دقیقی.
چو سروی که با ماه همبر بود
بر آن مه بر از مشک افسر بود.
فردوسی.
یکی از شما سوی لشکر شوید
بکوشید و با باد همبر شوید.
فردوسی.
به شادی به روئین دژ اندر شویم
نشینیم و با ماه همبر شویم.
فردوسی.
تا وزارت را بدو شاه زمانه بازخواند
زو وزارت با نبوت هر زمان همبر شود.
فرخی.
خم چوگان به گوی برزد و شد
گوی او با ستارگان همبر.
فرخی.
دولتی دارد چندان که براندیشد دل
دولت عالی با همت عالی همبر.
فرخی.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین
همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
ناصرخسرو.
هرچند که بر منبر نادان بنشیند
هرگز نشود همبر با دانا نادان.
ناصرخسرو.
سر هفته برداشت و جایی رسید
کهی چند را همبر مه بدید.
اسدی.
|| همسر. همدم :
نگارا تا تو بودی همبر من
ز نوشین خواب بودی بستر من.
فخرالدین اسعد.
|| روبه رو :
نهاده زهر برِ نوش و خار همبر گل
چنانکه باشد جیلانش از برِ عناب.
بوطاهر.
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.
منوچهری.
|| با هم. همراه :
بدی و بهی نیش و نوش است همبر
تو بردار از آن نوش و از نیش بگذر.
ناصرخسرو.
سپارم به تو گنج و هم دخترم
بر اورنگ بنشانمت همبرم.
اسدی.
بزرگی که با آسمان همبر است
ز تخم براهیم پیغمبر است.
اسدی.
دری بست و دری هم زود بگشاد
چراغی برد و شمعی باز بنهاد.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ص 95 ).
بوده با ایوب همسر در گه صبر و شکیب
گشته با جبریل همبر در گه خوف و رجا.
مسعودسعد.
ماه نو دیدی ؟ لبت بین ، رشته جانم نگر
کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.
خاقانی.
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه.
خاقانی.
علم دین ، علم کفر مشماریدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

هم پهلو، برابر، همنشین، همراه، قرین ونظیر
( صفت ) ۱- همنشین مصاحب : بیهوده محوی آب حیوان درظلمت خویش چون سکندر کان چشمه که خضریافت آنجا با دیو فرشته نیست همبر . ( ناصرخسرو ) ۲ - قرین نظیر : در فنون فضل و دانش در همه روی زمین همبر و همتا ندارد از حدیث و از قدیم . ۳ - برابر . ۴ - ( صفت ) همراه : خدای حکم چنان کردن بود کان بت را ( بت سومنات را ) زجای برکند آن شهریا دین پرور ( محمود غزنوی ) بدان نیت که مر او را بمکه باز برد بکند واینک با ما همی برد همبر . ( فرخی )

فرهنگ معین

(هَ بَ ) (ص . ) قرین ، همنشین .

فرهنگ عمید

۱. هم پهلو.
۲. برابر.
۳. همنشین.
۴. همراه.
۵. قرین و نظیر.

فرهنگستان زبان و ادب

{abreast, side by side} [حمل ونقل دریایی] موقعیت یک کشتی نسبت به کشتی دیگر یا هر شیء و مکان قابل تشخیص، زمانی که پهلو به پهلو و موازی آنها قرار می گیرد

واژه نامه بختیاریکا

( هُم بَر ) همسایه؛ هم طلایه

مترادف ها

collateral (صفت)
پهلو به پهلو، وثیقه، متوازی، هم بر

فارسی به عربی

تامین

پیشنهاد کاربران

شبیه / برابر
متقاطع . دو خط که همدیگر را قطع وبریده کنند .

بپرس