بدو داد یک دست از آن لشکرش
که شیر ژیان نامدی همبرش.
دقیقی.
چو سروی که با ماه همبر بودبر آن مه بر از مشک افسر بود.
فردوسی.
یکی از شما سوی لشکر شویدبکوشید و با باد همبر شوید.
فردوسی.
به شادی به روئین دژ اندر شویم نشینیم و با ماه همبر شویم.
فردوسی.
تا وزارت را بدو شاه زمانه بازخواندزو وزارت با نبوت هر زمان همبر شود.
فرخی.
خم چوگان به گوی برزد و شدگوی او با ستارگان همبر.
فرخی.
دولتی دارد چندان که براندیشد دل دولت عالی با همت عالی همبر.
فرخی.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
ناصرخسرو.
هرچند که بر منبر نادان بنشیندهرگز نشود همبر با دانا نادان.
ناصرخسرو.
سر هفته برداشت و جایی رسیدکهی چند را همبر مه بدید.
اسدی.
|| همسر. همدم : نگارا تا تو بودی همبر من
ز نوشین خواب بودی بستر من.
فخرالدین اسعد.
|| روبه رو : نهاده زهر برِ نوش و خار همبر گل
چنانکه باشد جیلانش از برِ عناب.
بوطاهر.
فاختگان همبر بنشاستندنای زنان بر سر شاخ چنار.
منوچهری.
|| با هم. همراه : بدی و بهی نیش و نوش است همبر
تو بردار از آن نوش و از نیش بگذر.
ناصرخسرو.
سپارم به تو گنج و هم دخترم بر اورنگ بنشانمت همبرم.
اسدی.
بزرگی که با آسمان همبر است ز تخم براهیم پیغمبر است.
اسدی.
دری بست و دری هم زود بگشادچراغی برد و شمعی باز بنهاد.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ص 95 ).
بوده با ایوب همسر در گه صبر و شکیب گشته با جبریل همبر در گه خوف و رجا.
مسعودسعد.
ماه نو دیدی ؟ لبت بین ، رشته جانم نگرکاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.
خاقانی.
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه.
خاقانی.
علم دین ، علم کفر مشماریدبیشتر بخوانید ...