همبازی

/hambAzi/

مترادف همبازی: پا، هم سال، هم سن

معنی انگلیسی:
co-star, playmate, costar

لغت نامه دهخدا

همبازی. [ هََ ] ( حامص مرکب ) شریک بودن. همباز بودن. انبازی. شرکت. رجوع به همباز شود.، هم بازی. [ هََ ] ( ص مرکب ) دو کودک که با یکدیگر بازی کنند یا دو حریف که نرد و شطرنج و یا قمار بازند :
به راستی که نه هم بازی تو بودم من
تو شوخ دیده مگس بین که می کند بازی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

۱- انبازی شرت ۲- همتایی هر دو همبازی و هم قد بودند راه یک مدرسه می پیمودند. ( بهار )

فرهنگ معین

(هَ ) (حامص . ) ۱ - انبازی . ۲ - همتایی .، (هَ )(ص . ) ۱ - کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند. ۲ - هنرپیشه ای که با هنرپیشة دیگر در فیلم یا نمایش نامه ای بازی کند.

فرهنگ عمید

۱. کسی که با دیگری بازی می کند.
۲. دو نفر که با یکدیگر بازی کنند.

مترادف ها

playfellow (اسم)
همبازی

playmate (اسم)
پا، یار، مرد، همبازی

فارسی به عربی

زمیل اللعب

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی همبازی از ریشه ی واژه ی همباز و ی فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

همبازیهمبازیهمبازیهمبازی
Play - fellow
یار
playermate

بپرس