هماویز. [ هََ ] ( ص مرکب ) هم آویز. هم آورد. هم کوشش. همتا. کفو. ( برهان ) : به هرمز نعره ای برزد که مگریزبیا کآمد به میدانت هماویز.نزاری.چنان جنگ بر جنگیان تیز شدکه دست و گریبان هماویز شد.نزاری.، ( هم آویز ) هم آویز. [ هََ ] ( ص مرکب ) هم آورد. هماویز. رجوع به هماویز شود.