هماهنگ

/hamAhang/

مترادف هماهنگ: سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا

معنی انگلیسی:
harmonic, harmonious, concerted, concordant, consonant, synchronous

لغت نامه دهخدا

( هم آهنگ ) هم آهنگ. [ هََ هََ ] ( ص مرکب ) دمساز. هم آواز. موافق. ( یادداشت مؤلف ). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند :
که چندان سپه کرد آهنگ من
هم آهنگ این نامدار انجمن.
فردوسی.
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست.
نظامی.
در این پرده گر سازگاری کنی
هم آهنگ را به که یاری کنی.
نظامی.
گر سیاه است و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که همرنگ تو است.
مولوی.

فرهنگ فارسی

۱- دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند. ۲- موافق متحد.
( هم آهنگ ) ۱- دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند. ۲- موافق متحد.

فرهنگ معین

( هم آهنگ ) (هَ. هَ ) (ص . ) ۱ - موافق ، متحد. ۲ - دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد.

فرهنگ عمید

هماواز، یکنواخت، موافق.

فرهنگستان زبان و ادب

{harmonic, harmonique (fr. )} [عمومی] دارای هماهنگی

واژه نامه بختیاریکا

به باد

دانشنامه آزاد فارسی

هماهنگ (overtone)
نُتی با بسامد معادل مضربی از بسامد اصلی یا بسامد طبیعیجسم مولد صدا. هر چشمۀ مولد صوت مجموعۀ منحصربه فردی از هماهنگ ها تولید می کند که منشأ کیفیت صدا یا طنینآن است.

هماهنگ (موسیقی). رجوع شود به:هارمونیک

مترادف ها

symphony orchestra (اسم)
هم اهنگ، ارکستر سمفونی

concordant (صفت)
قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ

homophonic (صفت)
هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، هم دانگ

unisonant (صفت)
هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، یک نواخت، متحدالقول

unisonous (صفت)
هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، یک نواخت، متحدالقول

harmonic (صفت)
خوش اهنگ، همساز، هم اهنگ، موزون، هارمونیک

symphonic (صفت)
هم نوا، هم اهنگ، شبیه سمفونی

symphonious (صفت)
هم نوا، هم اهنگ، موزون، هم اوا

consonant (صفت)
موافق، هم اهنگ، همخوان

coordinated (صفت)
هم اهنگ

فارسی به عربی

متناسق

پیشنهاد کاربران

هماهنگ در حل جدول: یکپارچه
متفق
متناسب
سازگار، متحد
یک پترچه
هم اهنگ راحت که با حرف ( م ) شروع شود
هم ساز
هم آهنگ کلمه بهاران_, شاخساران
In sync
بهاران و افتابب
بحر یعنی دیا
بر یعنی خشکی
مخالف کلمه روز یعنی شب
مخالف کلمه زیبا یعنی زشت
مخالف کلمه خوشحال یعنی ناراحت
کتاب هم خانواده اش یعنی مکتوب و کاتب
شغل هم خانواده اش یعنی شاغل و مشغول
هارمونیک
برای مثال :
مور ، سور
جوانی ، زندگانی
رنج ، گنج
رهگذارند ، گذارند
بردن، خوردن
پادشاهی، هرچه خواهی
خویش، پیش
راه، کاه
کشیدی، خمیدی
مری، زوری
ببندند، بخندند
هم آهنگ کلمه نفر
مده - خاک - بحر
گلبن، مرده، خاک، بحر
برای هر کلمه ی زیر یک یا دو کلمه ی هم آهنگ بنویسید.
آفتاب:مهتاب
مهتاب
جور، سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا، یکپارچه، یکجور

موزون
اراییده
هم اواز
همسو
همنوا
همگن
هم اهنگ یعنی هم جنس مانند بهار نهار
منظم
موزون
یکجور
جور
سازگاری ، همنشین بودن
یکپارچه
نغمه خوان
همسو، موافق، همنوا ، هم آوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس