همان درنگ ؛ آن درنگ. فی الحال. فی الفور. فی الساعه. فوراً. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
از زیر پنج پرده به شاهد نظر کنی
چون صوفیان به رقص درآئی همان درنگ.
سوزنی ( از جهانگیری ) .
گر لطف و مردمیت به مردم گیا رسد
مردم گیاه مردم گردد همان درنگ.
سوزنی.
از زیر پنج پرده به شاهد نظر کنی
چون صوفیان به رقص درآئی همان درنگ.
سوزنی ( از جهانگیری ) .
گر لطف و مردمیت به مردم گیا رسد
مردم گیاه مردم گردد همان درنگ.
سوزنی.