هم کشیدن. [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت : هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم. ( یادداشتهای مؤلف ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- جمع کردن . ۲- قبض کردن . ۳- آماده شدن تصمیم قطعی برای اجرای کاری گرفتن . توضیح مراد ازین هم کشیدن پیزی دست برداشتن از تنبلی و بیحالی است دوختن لباس بدون دقت و ظرافت
مترادف ها
contraction(اسم)
اختصار، ادغام، انقباض، هم کشیدن، ترنجیدن
contract(اسم)
پیمان، موافقت، قرارداد، عقد، مقاطعه، کنترات، پیمان بستن، هم کشیدن