نهادند هم پهلوی هر دو تخت
دو خدمتگرِ هر دو بدکام وبخت.
فرخی.
به سامره بمرد... به عهد معتمد اندر و هم پهلوی پدرش دفن کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ). به گور کردندش هم پهلوی معتز. ( مجمل التواریخ و القصص ). || به قیاس. برابر. نسبت به : سرو بالادار هم پهلوی مورْد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.