هم هم

فرهنگستان زبان و ادب

{MCC} [علوم جَوّ] ← همتافت همرَفتی میان مقیاس

پیشنهاد کاربران

هَمْهَمَ:
( فعل رباعی مجرّد ماضی )
زمزمه کرد، آهسته سخن کرد، غرغر کرد.
مصدر: همهمَه
آماده شدن به انجام کاری
مثلا
�فلانی هم هم رفتن دارد�