بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی.
سرافیل همرازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است.
اسدی.
که همه قاضیان ز دست ویندهمه زهاد هم نشست ویند.
سنائی.
میده تنهاتر است تنها خوربه سگان ده ، به هم نشست مده.
خاقانی.
مهتران چون خوان احسان افکنندکهتران را هم نشست خود کنند.
خاقانی.
عیب یک هم نشست باشد بس کافکند نام زشت بر صد کس.
نظامی.
آمد نه چنانکه هم نشستان شوریده سر آنچنانکه مستان.
نظامی.
باد است ز عشق تو به دستش گور است وگوزن هم نشستش.
نظامی.
وگر عار دارد عبارت پرست که در خلد با وی بود هم نشست.
سعدی.
بشوی ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بود هم نشست.
سعدی.