به جز پیلتن رستم شیرمرد
ندارم به گیتی کسی هم نبرد.
فردوسی.
اگر هم نبرد تو باشد پلنگ بدرّد بر او پوست از یاد جنگ.
فردوسی.
منم گفت : شایسته کارکرداگر نیست او را کسی هم نبرد.
اسدی.
زره دار گردی همانگه ز گردبرون تاخت و آمد برش هم نبرد.
اسدی.
چو ایشان ز هم می برآرند گردمن و تو شویم آنگهی هم نبرد.
اسدی.
چون کوشم با غمت که گردون کوشید و نبود هم نبردش.
خاقانی.
چون شاهسوار چرخ گردان میدان بستد ز هم نبردان...
نظامی.
دلیرانه می گشت و میخواست مردتهی کرد جای از بسی هم نبرد.
نظامی.
گرم ژرف دریا بود هم نبردز دریا برآرم به شمشیر گرد.
نظامی.
رجوع به هم ناورد شود.