هم مرز بودن


معنی انگلیسی:
adjoin, abut, border, neighbor, touch

مترادف ها

bound (فعل)
مجاور بودن، محدود کردن، هم مرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن

پیشنهاد کاربران

بپرس