هم سفره همسفره
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
هم خور. [ هََ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) هم خوراک. هم کاسه. ( یادداشت مؤلف ) .
هم خوان. [ هََ خوا / خا ] ( ص مرکب ) هم سفره. ( یادداشت مؤلف ) :
بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند
به خوردن نشستند و هم خوان شدند.
اسدی.
هم خوان تو گر خلیفه نام است
چون از تو خوردترا غلام است.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی.
چو هم خوان خضری بر این طرف جوی
به هفتادوهفت آب لب را بشوی.
نظامی.
چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان
که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش.
خاقانی.
بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند
به خوردن نشستند و هم خوان شدند.
اسدی.
هم خوان تو گر خلیفه نام است
چون از تو خوردترا غلام است.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی.
چو هم خوان خضری بر این طرف جوی
به هفتادوهفت آب لب را بشوی.
نظامی.
چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان
که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش.
خاقانی.
هم نواله