فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
صاف و سرچین
پیشنهاد کاربران
همردیف ؛ همقطار. در تداول ارتش ، غیرنظامی که درجه نظامی داشته باشد. گویند: همردیف سرهنگ ، همردیف سروان. . .
|| دو یا چند چیز که در پهلوی هم واقع شوند. ( ناظم الاطباء ) . در این معنی معرب رده است. ( یادداشت مؤلف ) :
ندانم مرکبی کایام در وی
ردیف هر سگ آهویی ندارد.
خاقانی.
|| دو یا چند چیز که در پهلوی هم واقع شوند. ( ناظم الاطباء ) . در این معنی معرب رده است. ( یادداشت مؤلف ) :
ندانم مرکبی کایام در وی
ردیف هر سگ آهویی ندارد.
خاقانی.
مترادف. . . . .
به یکسو ؛ بر یک جانب. بر یک کنار. بافاصله. با اندک فاصله. دورترک :
به لشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و به یکسو ز انبوه بود.
فردوسی.
به لشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و به یکسو ز انبوه بود.
فردوسی.
هم رسته
هم رسته ، همرسته
مستدام