هم ذوق
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
هم خو، یک صدا، متحد الکلمه، یکنوا، هم ذوق
پیشنهاد کاربران
هم ذوق: هم طعم ، هم مزه
( ( عشق نبود درد را داروی ِ صبر آمیختن
عشق چِبود؟ درد را هم ذوق درمان داشتن ) )
یعنی :عشق آن نیست که در برابر درد آن مجبور به تحمل و صبر شوی . بلکه عشق آن است که درد و درمان برایت یک طعم داشته باشد.
... [مشاهده متن کامل]
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 421. )
( ( عشق نبود درد را داروی ِ صبر آمیختن
عشق چِبود؟ درد را هم ذوق درمان داشتن ) )
یعنی :عشق آن نیست که در برابر درد آن مجبور به تحمل و صبر شوی . بلکه عشق آن است که درد و درمان برایت یک طعم داشته باشد.
... [مشاهده متن کامل]
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 421. )