هم داستان

/hamdAstAn/

مترادف هم داستان: متفق الراء ی، متفق القول، همراه، هم راء ی، هم صدا

معنی انگلیسی:
united, agreeing with each other, of the same opinion, accomplice, companion, unanimous

لغت نامه دهخدا

هم داستان. [ هََ ] ( ص مرکب ) دو کس را گویند که پیوسته با هم سخن کنند و حکایت گویند و صحبت دارند. || موافق. ( برهان ). متفق. هم سخن. هم عقیده. هم فکر. ( یادداشتهای مؤلف ) : گفت : تا جان دارم بدین همداستان نشوم. ( تاریخ بلعمی ). اکنون که بیافریدم اگر مرا طاعت ندارند همداستان نباشم. ( تاریخ بلعمی ).
نباشد بدین نیز همداستان
شنید از شما کس چنین داستان ؟
دقیقی.
نباشیم ، گفتند: همداستان
که شاهنشه و کدخدای جهان.
دقیقی.
چه گویید، گفت : اندر این داستان
خرَدْتان بدین هست همداستان ؟
فردوسی.
منوچهرچون بشنود داستان
نباشد بر این کار همداستان.
فردوسی.
بدین کار همداستان شد پدر
که بندد بر این کین سیاوش کمر.
فردوسی.
داستان پادشاهان خوانده ام ای پادشاه
کس بدین بخشش نبوده ست از جهان همداستان.
فرخی.
بزرگی و نیکی نیابد هگرز
کسی کو به بد بود همداستان.
فرخی.
به درد کسان صابری اندر او تو
به بدنامی خویش همداستانی.
منوچهری.
مرا آواز دادند و گفتند: ما که فرزندان وییم همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش از این که گفتی برداری و فرونهی. ( تاریخ بیهقی ). حدیث وی کوتاه باید کرد که همداستان نیستیم. ( تاریخ بیهقی ). گفت : البته همداستان نباشم و کس را زهره نیست که در این باب با من سخن گوید. ( تاریخ بیهقی ). گفتند بدین همداستان نباشیم که سرّ خویش با کسی میگویی و مشورت کنی که او برخلاف دین ما باشد. ( مجمل التواریخ و القصص ). خون عثمان در گردن علی است و کشندگان با ویَند، همداستان نباشیم. ( مجمل التواریخ و القصص ).
اقبال از خزران ستان ، با عدل شه همداستان
پیل آرد از هندوستان آنگه به خرزان پرورد.
خاقانی.
به امارت و سلطنت او همداستان شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). به نسیان آن مساعی و کفران آن ایادی همداستان نباشم. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
دلش با آن سخن همداستان بود
که او را نیز در خاطر همان بود.
نظامی.
به دستوری رخصت راستان
به لشکرکشی گشت همداستان.
نظامی.
چون حکیم از این سخن آگاه شد
وز درون همداستان شاه شد.
مولوی.
|| قرین. همدم : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

هم صحبت، هم سخن، همراز، همراه

فرهنگ معین

( ~. ) (ص . ) موافق ، هم فکر.

فرهنگ عمید

۱. هم صحبت، هم سخن.
۲. همراز.
۳. همراه، موافق، هم رٲی.

پیشنهاد کاربران

همداستان: موافق.
ناهمداستان: مخالف.
من با تو همداستان نیستم: من با تو مخالفم، من با تو موافق نیستم.
از ته دل می گویم: من واژه های پارسی را بیشتر دوست دارم، بوس به همگی.
هم فکر

بپرس