فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
آسودن با ؛ مضاجعت با. آرامیدن با. عشرت و صحبت کردن با :
ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت. . .
این چنین سنگدل و بیحق و بیحرمت جفت
شاه مسعود مبیناد و میفتاد از راه.
منوچهری.
ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت. . .
این چنین سنگدل و بیحق و بیحرمت جفت
شاه مسعود مبیناد و میفتاد از راه.
منوچهری.
مضاجعت. [ م ُ ج َ / ج ِ ع َ ] ( از ع ، مص ) با هم یک جا خفتن. ( غیاث ) .
مضاجعة. [ م ُ ج َ ع َ ] ( ع مص ) با کسی خفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . هم بستر کردن زن را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : ضاجع امرأته مضاجعةً و ضجاعاً؛ هم بستر خود کردن زن خود را. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ماده قبل شود.
... [مشاهده متن کامل]
مضاجعة. [ م ُ ج َ ع َ ] ( ع مص ) با کسی خفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . هم بستر کردن زن را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : ضاجع امرأته مضاجعةً و ضجاعاً؛ هم بستر خود کردن زن خود را. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ماده قبل شود.
... [مشاهده متن کامل]
بغل خوابی
خفت و خیز
جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .
جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .
در ترکی برای هم خوابگی به طور مستقل فعل داریم
۱ - یاتقاخلاشماق یا یاتقالخلاشماق
۲ - یاتاقلاشماق
۳ - اویداشلاشماق
۴ - یاتلاشماق
۱ - یاتقاخلاشماق یا یاتقالخلاشماق
۲ - یاتاقلاشماق
۳ - اویداشلاشماق
۴ - یاتلاشماق
ارتباط جنسی