هم خواب. [ هََ خوا / خا ] ( ص مرکب ) دو تن که در یک بستر خوابند. || ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد : با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه ، بلکه همخواب. ( کلیله و دمنه ). || آمیخته. مخلوط : گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد.
نظامی.
فرهنگ عمید
زنی که با شوهر خود در یک بستر می خوابد، هم بستر.
مترادف ها
bedfellow(اسم)
هم خواب، هم بستر
isocline(اسم)
هم خواب، هم شیب
پیشنهاد کاربران
هم خفت. [ هََ خ ُ ] ( ص مرکب ) هم خواب. همخوابه. جفت. همسر : مراگفت : جز دخت خاتون مخواه نزیبد پرستار هم خفت شاه. فردوسی. || قرین. همدم : چه بی توشه تنها میان گروه چه هم خفت نخجیر بر دشت و کوه. اسدی.