هم خانه همخانه
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
هم حقه. [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] ( ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند :
مرا با جادویی هم حقه سازی
که برسازد ز بابل حقه بازی.
نظامی.
مرا با جادویی هم حقه سازی
که برسازد ز بابل حقه بازی.
نظامی.
خانه یکی. [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) باشندگان در یک خانه. ( ناظم الاطباء ) . همخانه. ( آنندراج ) . نعت است برای ساکنان در یک خانه :
بنگر قلمتراش چه با خانه میکند
از همدمان خانه یکی در امان مباش.
... [مشاهده متن کامل]
تأثیر ( ازآنندراج ) .
|| ( اِ مرکب ) یار. رفیق. همدم. ( ناظم الاطباء ) . بسیار صمیمی. سخت صمیمی با یکدیگر.
- خانه یکی بودن ؛ سخت خودمانی و دوست صمیمی بودن ، سخت باهم گستاخ بودن.
بنگر قلمتراش چه با خانه میکند
از همدمان خانه یکی در امان مباش.
... [مشاهده متن کامل]
تأثیر ( ازآنندراج ) .
|| ( اِ مرکب ) یار. رفیق. همدم. ( ناظم الاطباء ) . بسیار صمیمی. سخت صمیمی با یکدیگر.
- خانه یکی بودن ؛ سخت خودمانی و دوست صمیمی بودن ، سخت باهم گستاخ بودن.