هلب

لغت نامه دهخدا

هلب. [ هََ ] ( ع مص ) برکندن موی کسی را. || پیاپی باریدن باران بر قوم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پی درپی آوردن اسب رفتار را. ( از منتهی الارب ). || هجو کردن کسی را و دشنام دادن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هلب. [ هََ ل َ ] ( ع ص ) بسیارموی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) بسیارموی شدن. ( اقرب الموارد ).

هلب. [ هَُ ] ( ع اِ ) موی ، هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || موی گنده سطبر. ( از منتهی الارب ). موی انبوه. || موی دُم. ( از اقرب الموارد ). || موی سبلت خوک که آن را کاسموی نامند و بدان کفش دوزند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هلب. [ هََ ل ِ ] ( ع ص ) بسیارموی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بسیار موی

پیشنهاد کاربران

بپرس