هلاک کردن


برابر پارسی: نابود کردن

معنی انگلیسی:
destroy

لغت نامه دهخدا

هلاک کردن. [ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کشتن. از میان بردن. سبب هلاک دیگری شدن :
چنین گفت کای داور دادپاک
به دستم ددان را تو کردی هلاک.
فردوسی.
چرا کردی ای بدتن از آب ، خاک
سپه را همه کرده بودی هلاک.
فردوسی.
چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک کندش. ( تاریخ بیهقی ).
زبهر تو که همی خویشتن هلاک کنی
به بیهشی و همان روز و شب به تیمارم.
ناصرخسرو.
ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن
به دُرّ ومرجان مفروش خیره مر جان را.
ناصرخسرو.
غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. ( کلیله و دمنه ). خرگوش شیر را به حیلت هلاک کرد. ( کلیله و دمنه ). روزی او را از آن حبس مرده بیرون آوردند و گفتند خود را هلاک کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
روی به خاک می نهم گر تو هلاک میکنی
دست به بند می نهم گر تو اسیرمیبری.
سعدی.
مترس از محبی که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) نیست کردن فانی کردن : ((اگر نرویم ماراهلاک کنند. ) )

پیشنهاد کاربران

تدمیر
هلاک کردن = نابود کردن ، اهلاک در حل جدول
پیشنهاد من:
اگرنرویم هلاکمان خواهدکرد. .

خسته شدن از کاری یا چیزی

بپرس