بشد بارگی زیر پایش هلاک
ولیکن نبودش به دل هیچ باک.
فردوسی.
بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک.
فردوسی.
به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک.
فردوسی.
از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. ( نوروزنامه ). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره ، تا هلاک شد. ( کلیله و دمنه ). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. ( گلستان ).گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست ، بط را ز طوفان چه باک ؟
سعدی.
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری.
سعدی.
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست.
سعدی.
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت.
سعدی.