هلالی جغتایی بدرالدین

دانشنامه آزاد فارسی

هِلالی جَغَتایی، بدرالدّین (۸۷۴ ـ هرات ۹۳۶ق)
(یا: نورالدین) شاعر ایرانی. در استرآباد به دنیا آمد. به خراسان رفت و در دربار سلطان حسین بایقرا از نواخت وزیر او، امیرعلی شیر نوایی، بهره جست. در ۹۳۵ق که عبیدالله خان ازبک، سنّی متعصب، هرات را گرفت هلالی را با گروهی از شیعیان به قتل رساند. اشعار او ساده، روان و یک دست است و در غزل سرایی شهرت داشت. از آثارش: دیوان اشعار، نزدیک به ۲,۸۰۰ بیت و دربردارندۀ غزلیات، قصاید و رباعیات (۱۳۳۷ش)؛ مثنوی های شاه و درویش/ شاه و گدا، لیلی و مجنون و صفات العاشقین.

پیشنهاد کاربران

یارب غم بی رحمی جانان به که گویم؟
جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟
نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟
آشفته شد از قصه ی من خاطرِ جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟
...
[مشاهده متن کامل]

گویند طبیبان که بگو درد خود اما
دردی که گذشته ست ز درمان، به که گویم؟
دردی که مرا ساخته رسوا، همه دانند
داغی که مرا ساخته پنهان، به که گویم؟
اندوه تو ناگفته و درد تو نهان بِه
این پیش که ظاهر کنم و آن به که گویم؟
خلقی همه با هم سخن وصل تو گویند
من بی کسم، افسانه ی هجران به که گویم؟
دور طرب، افسوس! که بگذشت، هلالی
دور دگر آمد، غم دوران به که گویم؟
#هلالی_جغتایی


گفتی: بگو که: در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال تست، ترا در خیال چیست؟
جانم به لب رسید، چه پرسی ز حال من؟
چون قوت جواب ندارم، سؤال چیست؟
بی ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که: آب زلال چیست؟
...
[مشاهده متن کامل]

گفتم: همیشه فکر وصال تو می کنم
در خنده شد که: این همه فکر محال چیست؟
دردا! که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که: روز وصال چیست؟
چون حل نمی شود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که: فایده قیل و قال چیست؟
ای دم بدم به خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟
#هلالی_جغتایی

چه شد که جانب اهل وفا گذر نکنی؟
چه شد که ناگه اگر بگذری نظر نکنی؟
رسید جان به لبم، چون زیم اگر نرسی؟
هلاک یک نظرم، چون کنم اگر نکنی؟
چو ماه عید بسالی اگر شوی طالع
روی همان دم و با من شبی سحر نکنی
...
[مشاهده متن کامل]

ز باده بی خبرم ساختی و می ترسم
که چون روی بحریفان، مرا خبر نکنی
شد از جفای تو ملک دلم خراب و هنوز
درین غمم که: ازین هم خراب تر نکنی
جفا که با من دل خسته می کنی سهلست
غرض وفاست که با مردم دگر نکنی
هلالی، این همه حیران چشم یار مشو
چه حالتست که هیچ از بلا حذر نکنی؟
#هلالی_جغتایی
"آبگینه"

جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟
هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا
جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
...
[مشاهده متن کامل]

ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا
بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا
قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست
مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟
هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که: رسوای جهان گویم ترا
#هلالی_جغتایی

دوش با صد عیش بودی، هر شبت چون دوش باد
گر چو خونم با حریفان باده خوردی نوش باد
هر که جز کام تو جوید، باد، یارب! تلخ کام
هر که جز نام تو گوید تا ابد خاموش باد
سرکشان را از رکابت باد طوق بندگی
...
[مشاهده متن کامل]

حلقه نعل سمندت چرخ را در گوش باد
میگذشتی با لباس ناز و میگفتند خلق:
این قبای حسن دایم زیور آن دوش باد
گه گهی شبها در آغوش خودت بینم بخواب
دست من روزی ببیداری در آن آغوش باد
تا هلالی لعل میگون تو دید از هوش رفت
زین شراب لعل تا روز ابد مدهوش باد
#هلالی_جغتایی

تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود؟
با محنت و درد هم نشین خواهد بود
خوش باش که روزگار پیش از من و تو
تا بود چنان بود و چنین خواهد بود
#هلالی_جغتایی

نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت
فردا، که ریزه ریزه شود تن به زیر خاک
برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت
با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت
دارم هنوز دوست تر از چشم روشنت
...
[مشاهده متن کامل]

گر میکشی، نمیروم از صید گاه تو
دست منست و حلقه فتراک توسنت
بر دامن تو باده گلگون چکیده است
یا خون ماست آنکه گرفتست دامنت؟
مستی و گردنی چو صراحی کشیده ای
خوش آنکه دست خویش در آرم به گردنت
دیگر ترا چه باک، هلالی، ز دشمنان؟
کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت
#هلالی_جغتایی

روزی که بر لب آید جانم در آرزویش
جان را بدو سپارم، تن را به خاک کویش
چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی
آخر به صد ضرورت قانع شدم به بویش
خورشید روی او را نسبت به ماه کردم
زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش
...
[مشاهده متن کامل]

مسکین دل از ملامت آواره جهان شد
ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش
دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب
از آب زندگانی خالی مباد جویش
از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی
گیرم که هم نیابم، شادم بجستجویش
#هلالی_جغتایی

عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که چون آتش در آب افتاده است
ظاهرست از حلقه های زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
...
[مشاهده متن کامل]

پرسشی میکن، که بیمار و خراب افتاده است
بلبل افغان میکند هر لحظه بر شاخی دگر
جلوه گل دیده و در اضطراب افتاده است
چون هلالی را بخاک آستانش دید گفت
این گدا را بین، که بس عالی جناب افتاده است
#هلالی_جغتایی

ای همچو پری از من دیوانه رمیده
صد بار مرا دیده و گویی که ندیده
دریاب که ماتم زده ی روز فراقت
هم چهره خراشیده و هم جامه دریده
ای وای بر آن عاشق محروم که هرگز
نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده
...
[مشاهده متن کامل]

آن دل که نه غم خوردی و نه آه کشیدی
از دست غمت آه چه گویم چه کشیده
بر روی تو این قطره ی خون چیست "هلالی"؟
گویا که دل از غصه به روی تو دویده
#هلالی_جغتایی
🪭

بپرس